جدول جو
جدول جو

معنی اشارت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

اشارت کردن
نماریدن، فرمان دادن، رازگونگی، اندرز دادن، رایزنی نمودن بسوی چیزی بدست و ابرو و جز آن، فرمودن کسی را فرمان دادن، با حرکتی دست و چشم و ابرو مطلبی را القا کردن برمز نمودن، تقریر کردن بیان کردن، شور کردن مشورت کردن، نصیحت کردن اندرز دادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
اشارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشارت کردن
تصویر بشارت کردن
مژده دادن خبرخوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاره کردن
تصویر اشاره کردن
Hint, Point, Allude, Imply, Refer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
намекать , подразумевать , указывать , ссылаться
دیکشنری فارسی به روسی
anspielen, andeuten, implizieren, zeigen, sich beziehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
натякати , означати , вказувати , посилатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
nawiązywać, insynuować, sugerować, wskazywać, odnosić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
aludir, insinuar, implicar, apontar, referir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
alludere, insinuare, implicare, indicare, fare riferimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
aludir, insinuar, implicar, señalar, referir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
faire allusion, insinuer, impliquer, indiquer, référer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
verwijzen, aanduiden, impliceren, wijzen
دیکشنری فارسی به هلندی
อ้างถึง , บอกใบ้ , บอกเป็นนัย , ชี้ , อ้างอิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
menyebutkan secara tidak langsung, memberi petunjuk, menyiratkan, menunjukkan, merujuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
اشتراكٌ , يشترك , قابليّة الاشتعال , يشعل , عملٌ
دیکشنری فارسی به عربی
संकेत करना , संकेत देना , सूचित करना , इशारा करना , संदर्भित करना
دیکشنری فارسی به هندی
לרמוז , להצביע , להפנות
دیکشنری فارسی به عبری
ほのめかす , 暗示する , 指さす , 言及する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
암시하다 , 가리키다 , 언급하다
دیکشنری فارسی به کره ای
ima etmek, ipucu vermek, işaret etmek, atıfta bulunmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
kumaanisha, kidokezo, onyesha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ইঙ্গিত করা , নির্দেশ করা , উল্লেখ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
بمزد گرفتن خانه و ملک یا کالایی را در برابر بهایی باستفاده در آوردن و از آن بهره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفتن قبول کردن مستجاب کردن گردن نهادن خواهش و مراد کسی را بر آوردن روا کردن، دفع فضول کردن، یا اجابت کردن معده. دفع فضول کردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابت کردن
تصویر اصابت کردن
به هدف خوردن، به نشانه رسیدن تیر و قرعه به او اصابت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهار کردن
تصویر اشهار کردن
شهرت دادن، منتشر ساختن، مشهور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعار کردن
تصویر اشعار کردن
آگاه کردن با خبرکردن خبر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجابت کردن
تصویر اجابت کردن
برآوردن، پاسخ دادن، پذیرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیارت کردن
تصویر زیارت کردن
مسیتاریتن مسیتن مسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطاعت کردن
تصویر اطاعت کردن
فرمان بردن نیوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقامت کردن
تصویر اقامت کردن
ماندن ماندگار شدن درنگ کردن متوقف شدن آرام گرفتن بجای ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامت کردن
تصویر امامت کردن
پیشوایی کردن، پیشنمازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار